آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست نابوده به که بودن او غیر عار نیست در عشق باش که مست عشقست هر چه هست بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست گویند عشق چیست بگو ترک اختیار هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست تا کی کنار گیری معشوق مرده را جان را کنار گیر که او را کنار نیست آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان گار عشق را مدد از نوبهار نیست آن
اشتراک گذاری در تلگرام
فکر تو عایق سرمای من است فکر کردم به صمیمیت تو، گرم شدم خنده کن خنده که با خنده تو آفتاب از ته دل میخندد شرم در چهره من داشت شقایق میکاشت سفره انداخته بودیم و کنارش با هم دوستی میخوردیم حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت باز هم حرف بزن عمران صلاحی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت